داستان اول: نرگسخانوم و لبخندهای گمشده
در دل یک مزرعه رنگارنگ، خورشید هر روز صبح با صدای بلند میگفت:
«صبح بخیررر! وقت مسواکه بچههاااا!» 🌞
اما یک روز، مزرعه ساکت بود. هیچکس نمیخندید. حتی پارسو، سگ پرجنبوجوش، گوشهای نشسته بود و ناله میکرد.
برهناز گفت:
«منم نمیدونم نخ دندون چیه! شاید برای همین لبخندم قشنگ نیست…»
همه حیوانها نگران شدند و به سمت کلینیک مزرعه رفتند؛ جایی که نرگسخانوم، با روپوش سفید و کیف دندانپزشکیاش، منتظرشان بود.
او دندان پارسو را ترمیم کرد، برایش محافظ دندانی ساخت، و به برهناز یاد داد چطور از نخ دندان استفاده کند. بعد هم به همه حیوانها یک مسواک رنگی هدیه داد و گفت:
«هر روز صبح و شب، با عشق مسواک بزنین تا لبخندتون مثل خورشید بدرخشه!»
از آن روز، مزرعه واقعاً به نامش یعنی «مزرعه لبخند» برازنده شد. 🌸
داستان دوم: بری و دندون لقش
یک روز آفتابی، بری، گوسفند کوچولوی پشمالو، در حال جویدن یونجه بود که ناگهان گفت:
«اوه! دندونم لق شده! یعنی دیگه نمیتونم بخندم؟» 😟
سامان با لبخند جواب داد:
«نترس بری جان! این یعنی بزرگ شدی. دندون شیریت جا رو برای دندون دائمی باز میکنه.»
پارسو هم با دم تکان دادن گفت:
«امروز من مراقب لبخند توام!» 🐕
نرگس یک سبد پر از پورهی سیب و یونجه نرم آورد و گفت:
«تا وقتی دندون جدیدت دربیاد، باید غذاهای نرم بخوری. ولی نگران نباش، خوشمزهست!»
بری با لبخند گفت:
«من حالا یه گوسفند بزرگم! و لبخندم هنوز سر جاشه!» 😄
همیشه دندانهایتان را مسواک بزنید، نخ دندان بکشید و از غذاهای سالم لذت ببرید. دندانهای سالم یعنی لبخندهای درخشان!